خوزه نینیو –
از زمانی که دونالد ترامپ در ۲۰ ژانویه ۲۰۲۵ بار دیگر وارد کاخ سفید شد، امیدهایی برای کاهش تنشها در جنگ اوکراین شکل گرفت. با این حال، ادامه کمکهای نظامی به اوکراین و کندی روند مذاکرات، دستیابی به یک راهحل پایدار برای صلح را دور از دسترس نشان میدهد.
دولت ترامپ ترجیح میدهد جنگ نیابتی آمریکا در اوکراین را پایان داده و تمرکز ژئوپلیتیکی خود را به آسیا معطوف کند تا چین را مهار نماید. بهعنوان یک امتیاز اضافی، ایالات متحده میخواهد روسیه را وادار کند که به شراکت «نامحدود» خود با چین پایان دهد تا این قدرت بزرگ شرق آسیا را منزوی سازد. در واقع، ترامپ در سیاست خارجی خود به دنبال اجرای نسخهای معکوس از استراتژی نیکسون است؛ استراتژیای که هدف آن بهبود روابط با روسیه برای ایجاد وزنهای در برابر چین است. این در تضاد با راهبرد اولیه ریچارد نیکسون، رئیسجمهور وقت آمریکا، قرار دارد که با نزدیک شدن به چین کمونیستی، قصد داشت در برابر اتحاد جماهیر شوروی موازنهای ایجاد کند.
سیاست خارجی آمریکا، فارغ از نمایشهای ایدئالیستی، سرشار از بازیهای ژئوپلیتیکی بدبینانه است. دولت ترامپ تلاش دارد این شگردها را علیه چین به کار گیرد و روسیه را در برابر چین قرار دهد، تا جایی که هر دو قدرت بزرگ اوراسیا را درگیر منازعات طولانیمدت کند. چنین سناریویی رویای هر استراتژیست در واشنگتن خواهد بود – یک اوراسیا گرفتار در درگیری، در حالی که ایالات متحده در حاشیه نظارهگر است و منتظر لحظهای میماند تا بهعنوان قدرت مسلط در این منطقه ظاهر شود؛ آن هم بدون شلیک حتی یک گلوله.
اما در واقعیت، استراتژیستهای آمریکایی بهزودی درخواهند یافت که جدا کردن روسیه از چین – چه رسد به تحریک آن برای ورود به یک رویارویی آشکار با پکن – کاری بس دشوار است. عواملی که در سال ۱۹۷۲ باعث شد ریچارد نیکسون سفری تاریخی به چین داشته باشد و از طریق دیپلماسی ماهرانه، روابط چین و آمریکا را عادیسازی کند و آن را به ابزاری در برابر شوروی تبدیل نماید، امروز دیگر وجود ندارند.
پیش از آنکه نیکسون و مشاور وفادارش هنری کیسینجر با مهارت دیپلماتیک چین را به سمت خود جذب کنند، روابط بین شوروی و چین از پیش دچار تنش شده بود. شکاف میان چین و شوروی در اواخر دهه ۱۹۵۰ آغاز شد و در دهه ۱۹۶۰ به اوج خود رسید، بهگونهای که دو کشور در مسیر تقابل قرار گرفتند.
این گسست در روابط چین و شوروی تحت تأثیر مجموعهای از عوامل رخ داد. پس از مرگ ژوزف استالین، نیکیتا خروشچف، رهبر شوروی، سیاست «استالینزدایی» را در پیش گرفت و به دنبال همزیستی مسالمتآمیز با غرب سرمایهداری بود؛ امری که مائو تسهتونگ، رهبر چین، آن را خیانت ایدئولوژیک و «تجدیدنظرطلبی» میدانست. سیاستهای مائو، از جمله «جهش بزرگ به جلو» و «انقلاب فرهنگی»، با رویکرد ملایمتر خروشچف در قبال کمونیسم در تضاد بود.
شکاف میان این دو غول اوراسیایی در قرن بیستم صرفاً ایدئولوژیک نبود، بلکه ابعاد ژئوپلیتیکی نیز داشت. رشد اعتمادبهنفس چین در دوران مائو باعث بروز تنشهایی بر سر رهبری در جهان کمونیستی شد. تصمیم اتحاد جماهیر شوروی برای قطع کمکهای خود به چین مائوئیستی در سال ۱۹۶۰ و همچنین حمایت مسکو از هند در جنگ چین و هند در سال ۱۹۶۲، روابط پکن و مسکو را بیش از پیش تیره کرد. درگیریهای مرزی بین چین و شوروی در سال ۱۹۶۹ نیز این رقابت را آشکارتر ساخت، درحالیکه سیاستمداران آمریکایی با علاقه از دور این تحولات را دنبال میکردند.
در داخل، چین با پیامدهای فاجعهبار «جهش بزرگ به جلو» – از جمله فروپاشی اقتصادی و قحطی گسترده – و همچنین هرجومرج سیاسی ناشی از پاکسازیهای پیدرپی در جریان انقلاب فرهنگی دستوپنجه نرم میکرد. در این شرایط، چهرههایی مانند لین بیائو، وزیر دفاع چین، بر موضعی تهاجمی علیه هم شوروی و هم آمریکا تأکید داشتند. او هر دو کشور را قدرتهای امپریالیستی میدانست که منافع چین را تهدید میکنند، دیدگاهی که در تضاد با تلاشهای مائو و نخستوزیر چو انلای برای ایجاد روابط دیپلماتیک با آمریکا بهعنوان وزنهای در برابر خصومت شوروی بود.
بااینحال، مرگ مشکوک لین بیائو در سقوط یک هواپیما در سال ۱۹۷۱، راه را برای نزدیکی چین و آمریکا هموار کرد. اندکی بعد، این تعاملات به سفر تاریخی ریچارد نیکسون، رئیسجمهور آمریکا، به چین در سال ۱۹۷۲ منتهی شد. در نتیجه، پروژه «چایمریکا» (ترکیب چین و آمریکا) شکل گرفت و چین به «کارخانه جهان» در نظم اقتصادی لیبرالی تبدیل شد.
بااینحال، این ترتیبات در نظام بینالمللی پس از آنکه ایالات متحده به ماجراجوییهای نامحبوب «ملتسازی» در خاورمیانه روی آورد و در مرکز بحران مالی ۲۰۰۷-۲۰۰۸ قرار گرفت، رو به فروپاشی گذاشت. این سلسله تحولات، نظم لیبرالی تحت رهبری آمریکا را نزد بازیگران نوظهور جهانی مانند چین و روسیه بیاعتبار کرد. تمایل آمریکا به نقض توافقات، از جمله گسترش ناتو و عدم پایبندی به برجام، این تصور را تقویت کرد که واشنگتن بازیگری غیرقابلاعتماد است که به هنجارهای بینالمللی پایبند نیست.
در حالی که نیروهای ملیگرا و رقابت قدرتهای بزرگ دوباره در صحنه جهانی ظاهر شده اند، این تصور که قدرتهای برتر اوراسیا به میل واشنگتن تن دهند، بیشتر به یک خیالپردازی میماند. درهمتنیدگی ژئوپلیتیک جنگ سرد و ناکارآمدی سیاستهای اقتصادی و خارجی آمریکا در سه دهه گذشته، تحقق «استراتژی معکوس نیکسون» را به رویایی دستنیافتنی بدل کرده است. کاهش تنش با روسیه اقدامی معقول است، اما باید بدون اهداف پنهان صورت گیرد.
شاید وقت آن رسیده است که ایالات متحده کشورهای دیگر – از جمله روسیه – را بهعنوان بازیگران مستقل در عرصه سیاست جهانی بپذیرد، نه مهرههایی در یک بازی ژئوپلیتیکی که استراتژیستهای آمریکایی بتوانند به میل خود از آنها سوءاستفاده کنند.
ترجمه: بابک دریایی
منبع: وبلاگ ضدجنگ، ۲۶ مارس ۲۰۲۵
https://antikrieg.com/aktuell/2025_03_26_amerikanischebemuehungen.htm