گام‌های نفرین‌شدگان در اروپا: امروز، جنون جنگ؛ فردا، سرمستی جنگ

پاسکال لوتاز-

قاره‌ای که با گام‌هایی شتابان به‌سوی فاجعه‌ بعدی پیش می‌رود

شوک ناشی از پشت کردن ترامپ، تب جنگی را شعله‌ور ساخته که یک قرن پیش تجربه شده بود

اروپا در حال تجربه‌ یکی از شدیدترین موج‌های جنون جنگی خود از اوایل قرن بیستم تاکنون است. اوروش لیپوشچک، مورخ و روزنامه‌نگار اسلوونیایی، اخیراً به‌درستی اشاره کرده که بسیاری از کشورهای اروپایی در چنگال نوعی روایت جنگ‌طلبانه‌ جدید گرفتار شده‌اند؛ روایتی که خود را در لفافه‌ دفاع مشترک و نظامی‌گری «ضروری» جا زده است.

اما علت اصلی این وضعیت، تغییری است که به‌تازگی در لحن سیاست خارجی آمریکا رخ داده است؛ تغییری که اروپاییان را با جرعه‌هایی از واقعیت تلخ مواجه ساخته است: آمریکا نه یک خدایگانِ نظامی همه‌توان است که بتواند از هیچ، منابعی بی‌پایان خلق کند، نه یک هژمون خیرخواه که از سرِ خلوص نیت، ملت‌های ضعیف‌تر را زیر بال و پر خود بگیرد. و از همه مهم‌تر، کشتار اوکراین، نه یک جنگ «بی‌دلیل» و ناشی از امیال امپریالیستی روسیه، بلکه در حقیقت، یک جنگ نیابتی میان ایالات متحده و روسیه است-جنگی که بی‌هیچ توجهی به منافع سیاسی اروپاییان، بر سر آنان فرود آمده است.

در حالی که این حقیقت برای برخی از واقع‌گرایانِ طردشده کاملاً آشکار بود، اما برای بخش اعظمِ دستگاهِ دفاعی اروپا که در توهمات آتلانتیکی غرق شده است، شوکی واقعی محسوب می‌شود. همان‌هایی که نه‌تنها حمایت نظامی آمریکا را بدیهی می‌پنداشتند، بلکه در این خیال خام به سر می‌بردند که واشنگتن، «شریکی» برابر در این بازی تاج‌وتختِ بیمارگونه‌ سبکِ برژینسکی است.

ترامپ که به واقعیت‌های میدان نبرد پی برده (و دریافته که این جنگ از دست رفته است)، در تلاش است تا آمریکا را از ماجراجویی شکست‌خورده‌ اوکراینی‌اش بیرون بکشد. اما بقیه‌ اعضای ناتو چنان در بهت و حیرت فرو رفته‌اند که هنوز درک نکرده‌اند چه بر سرشان آمده است. آن‌ها همچنان به نسخه‌ای افسانه‌ای از سیاست جهانی باور دارند، که در آن، این درامِ پیچیده‌ ۳۰ ساله از یک نظمِ شکست‌خورده‌ پس از جنگ سرد، صرفاً به تقابلِ «خیر و شر» تقلیل داده می‌شود.

خب، اروپا (و کانادا)، بدشانسی آوردید!
شما هرگز شریک نبودید، بلکه ابزاری فرمان‌بردار بودید. و هیچ‌گاه تحت حفاظت قرار نداشتید؛ بلکه فقط وسیله‌ای بودید برای تحقق اهداف آمریکا در قاره‌ اوراسیا. به سرزمینِ واقعیت خوش آمدید، ساده‌لوحان!

صلح؟ هرگز!
در حالی که نزدیکی میان آمریکا و روسیه می‌توانست خبری خوش برای اروپا باشد-قاره‌ای که بار دیگر به میدان نبردی برای یک رویارویی هولناک میان قدرت‌های بزرگ بدل شده است-اما در واقع، تنش‌زدایی آخرین چیزی است که اروپایی‌ها انتظارش را داشتند یا می‌خواستند.

دولت‌های پیشینِ آمریکا (ازجمله دولت اول ترامپ) چنان هنرمندانه اروپا را برای ایفای نقشش در امپراتوری-یعنی همان دستی که قرار بود کاردِ اوکراینی را در پهلویِ خرسِ قهوه‌ای روسیه فرو کند-آماده کرده بودند که حالا، چرخش ناگهانی اوضاع برای آن‌ها کاملاً غیرقابل‌فهم شده است.


پودل جنگی اروپا در وجدِ ستایشِ اربابش

مگر نه این که قرار بود این «تعهد مشترک»، «تا هر زمان که لازم باشد» ادامه یابد؟ مگر نه این که مسیر اوکراین به ناتو «غیرقابل بازگشت» اعلام شده بود؟ خب، به نظر می‌رسد همه‌ این‌ها می‌تواند با یک نشست خبری دبیرکل ناتو در کنار رئیس‌جمهور آمریکا بر باد رود. و آن سیاستمدار بی‌اراده هلندی هم فقط آنجا نشسته بود و با لبخندی تصنعی تأیید می‌کرد-درست مثل اولاف شولتس، صدراعظم آلمان، که در سال ۲۰۲۱ وقتی بایدن اعلام کرد در صورت حمله‌ روسیه به اوکراین، آمریکا پروژه‌ نورد استریم را نابود خواهد کرد، بی‌هیچ واکنشی ایستاده و سکوت کرده بود.

بفرمایید، اروپا! این همان چهره‌ واقعی قدرت است: وادار کردنِ زیردستان به لبخند زدن در برابر نابودی خودشان. باید اعتراف کرد؛ آمریکا واقعاً هنرِ مدیریتِ اقمار را به کمال رسانده است.

درس‌های اشتباه
اروپا، که شامل بریتانیا، اتحادیه‌ اروپا، اوکراین و سایر وابستگان درجه‌سوم و چهارم مانند سوئیس می‌شود، غافلگیر و بی‌دفاع گرفتار شده است. سناریوی جدید نه‌تنها راهبرد سیاسی آنان، بلکه کل روایت جنگی‌شان را فروپاشیده است. همه‌چیز وارونه شده.

این یعنی روایتی تازه باید ساخته شود؛ روایتی که بتواند نسخه‌ قبلی را در خود بگنجاند و این چرخش نامطلوب را به شکلی توجیه کند. چراکه آنچه واقعاً نیاز به محافظت دارد، ذهن شکننده‌ اروپایی است. باید آن را از تناقض شناختی‌ که به ناگزیر موجب خودانتقادی و اصلاح سیاست‌های شکست‌خورده‌شان می‌شود، مصون نگه داشت.

اما نه، این قاره‌ کهنِ «ملت بزرگ»، «امپراتوری ملکه» و «رایش سوم»، هرگز این‌گونه عمل نمی‌کند. این شبه‌جزیره‌ دیوانه‌ غرب اوراسیا، تنها زمانی به اشتباهات خود اعتراف می‌کند که یا در جنگی شکست خورده باشد، یا دویست سال از ماجرا گذشته باشد. فقط وقتی که پذیرش حقیقت دیگر هیچ آسیبی به آن‌ها نرساند، اجدادِ مدفون‌شده را به خاطر چند «افراط جزئی» مانند «استعمار» یا «نسل‌کشی» سرزنش می‌کنند و در نهایت، برای آسوده کردن وجدان نوادگان همان جنایتکاران استعماری، پاورقی‌هایی در ایمیل‌های رسمی درباره‌ «سرزمین‌های بومی» اضافه خواهند شد.

از این‌رو، مانند همیشه، اروپایی‌ها در حال آموختن درس‌های اشتباه‌اند. شمار زیادی از تحلیل‌گران جریان اصلی، ترامپ و گرایش‌های (ادعایی) استبدادی او را مقصر فروپاشی جهان‌بینی‌شان می‌دانند. اگر نه، چگونه می‌توان توضیح داد که ایالات متحده تمایلی به ورود به جنگ جهانی سوم در کنار دست‌نشاندگان اروپایی خود، آن هم در «سمت درست تاریخ» علیه «شیطان روسی» ندارد؟ بخش بزرگی از اروپا چنان در این دنیای خیالی دوگانه غرق شده که دیگر قادر به رهایی از چنگال غیرمنطقی اما مرگبار آن نیست.

نظامی‌گری تا مرز نابودی
در حال حاضر، آنچه برای اروپا باقی مانده، هم‌نوایی کرکننده‌ای از جنگ‌طلبی و ارعاب‌گری است که توسط الیگارش‌های فاسد و بی‌خرد رهبری می‌شود-همگی در حال ادای احترام به فرمان تازه واشنگتن: «باید بودجه دفاعی‌ات را افزایش دهی.» زنده باد، چه افتخاری!

طی ۵۰۰ سال گذشته، چند بار افزایش هزینه‌های دفاعی توانسته است مانع از جنگ بین کشورهای اروپایی شود؟ واقعاً چند بار؟ آیا کسی می‌تواند داده‌ای ارائه دهد که نشان دهد نظامی‌گری در اروپا به جنگ نینجامیده است؟ در دهه ۱۷۸۰ جواب نداد، در دهه ۱۹۰۰ جواب نداد، در دهه ۱۹۳۰ هم جواب نداد. کسی می‌تواند توضیح دهد که چرا اروپایی‌ها فکر می‌کنند این سیاست در دهه ۲۰۲۰ کارساز خواهد بود؟ احمق‌ها!

اما اوضاع از این هم بدتر شده است؛ اکنون در اروپا صریحاً پیشنهاد می‌شود که هزینه‌های اجتماعی کاهش یابد تا افزایش هزینه‌های نظامی تأمین شود. در کنار روند جاری از بین رفتن زیرساخت‌های صنعتی که در قاره در حال وقوع است، این تصمیم بدون شک شرایط را برای طبقات پایین و متوسط بدتر خواهد کرد. پژوهش‌ها نشان می‌دهند که سختی‌های اقتصادی، تمایل به نظامی‌گری و احتمال جنگ را افزایش می‌دهد-نتیجه‌ای که قطعاً برای بروکسل خوشایند خواهد بود. این روند، پروژه جنگی جدید اروپا را شتاب خواهد بخشید.

علاوه بر این، هدف‌گذاری برای بودجه‌ دفاعی-چه به‌صورت درصدی از تولید ناخالص داخلی و چه به‌عنوان یک رقم مشخص-احتمالاً احمقانه‌ترین و غیرمنطقی‌ترین راهبرد برای تأمین امنیت ملی است که از زمان اختراع بمب‌گذاری انتحاری مطرح شده است. چقدر باید کوته‌فکر بود که تصور کرد امنیت را می‌توان با تعیین یک سقف هزینه‌ای و سپس ساختن یک تهدید خیالی برای توجیه آن تأمین کرد؟

بدیهی است که هر راهبرد امنیتی معقولی با یک تحلیل تهدید واقع‌بینانه و خونسردانه آغاز می‌شود و سپس از آن نتیجه‌گیری کرده و توانمندی‌ها و بودجه‌ لازم را تعیین می‌کند. انجام دادن این فرآیند به شکل معکوس، مثل این است که قبل از پیدا کردن توالت، شروع به ادرار کردن کنید. بدیهی است که خود را آلوده خواهید کرد.

ایستگاه بعدی: سرمستی جنگ

و اینجاییم، در آستانه‌ طرح «باز مسلح‌سازی»، «ReArm»؛ تازه‌ترین ابتکار «پیشوای اتحادیه اروپا» برای برقراری صلح در سرزمین‌های تحت‌الحمایه‌ پساآمریکایی-البته از طریق تسلیحات بیشتر. فعلاً، اروپایی‌ها در دام هیستری جنگی‌ای گرفتار شده‌اند که خودشان ساخته‌اند؛ عقلانیت لازم برای ارزیابی واقع‌بینانه‌ تهدیدات پیرامونشان را کنار گذاشته‌اند و تنها چیزی که می‌بینند، یک «هیتلر روس» است که اگر نایستند و آنچه را آمریکا حاضر به انجامش نیست، محقق نکنند-پیروزی نهایی خیر بر شر-آن‌ها را به کام خود خواهد کشید.

فون در لایِن

یک رهبر آلمانی برنامه‌ بازنظامی‌سازی را اعلام می‌کند. چه چیزی ممکن است اشتباه پیش برود؟

در حال حاضر، اروپایی‌ها هراسان و از هم گسیخته‌اند، پس ضعیف و ناتوانند. اما نباید قدرت این شبه‌قاره‌ کوچک را در انجام حماقت‌های بزرگ دست‌کم گرفت. اگر گفت‌وگویی عقلانی درباره‌ علل واقعی جنگ اوکراین شکل نگیرد و روحیه‌ «ReArm» ریشه بدواند، اروپایی‌ها دیر یا زود ابزارهای جنگی لازم برای ویران کردن دوباره‌ سرزمین خود-و احتمالاً دیگران-را خواهند ساخت.

زمانی که هیستری جنگی جای خود را به سرمستی جنگی بدهد، زمانی که لحن بحث از «ترس» به «غرور» تغییر کند و این تصور که «اکنون زمان آن فرارسیده است» بر فضای فکری غالب شود، باز هم همان چهره‌های جوان شاداب را خواهیم دید که در واگن‌های قطار، راهی میدان نبرد می‌شوند. این بار، نه‌تنها درد و ویرانی جنگ را از یاد برده‌اند، بلکه از این‌که بالأخره این لحظه فرارسیده است، به وجد خواهند آمد.

جوانان باور خواهند کرد که به انتقام بی‌عدالتی‌های گذشته برخاسته‌اند، اما حقیقت آن است که پیرانی که این ایده را در ذهنشان کاشته‌اند، آن‌ها را راهی گور می‌کنند.

این، «رژه‌ی نفرین‌شدگان» بعدی خواهد بود – چراکه از خودشان گریزی ندارند.

۲۳ مارس ۲۰۲۵

مترجم: بابک دریایی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *