همگان توان و امکان آن را ندارند که بر ژرفای جهان پیرامون خویش، یا حتی بر حقیقت آنچه در برابر دیدگانشان میگذرد، وقوف یابند و تصویری روشن از آنچه رخ داده و آنچه در پیش است دریابند. بسیاری نیز از این توان بیبهرهاند که نیکی را تنها برای نیکی برگزینند، یا خدمت به انسانیت را به خاطر انسانیت غایت تلاش خویش سازند و محبت و صفا و پاکی را در جان خویش بپرورند. در چنین فضایی است که پیام جاودانه شاعر بزرگ ما، سعدی، همچون نوری در تاریکی جلوهگر میشود؛ آنجا که می گوید:
«بنیآدم اعضای یک پیکرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند/ چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار/ تو کز محنت دیگران بیغمی/ نشاید که نامت نهند آدمی.»
همین پیام والای انسانی را بهظاهر زینت بنای سازمان ملل کردهاند؛ اما واقعیت تلخ آن است که نه تنها بسیاری از آنانی که خود را نمایندگان ملتها در این نهاد میخوانند، بلکه اربابان و آمران پشت سرشان نیز از محنت دیگران بیغماند و خود بر رنج و محنت بنیآدم میافزایند. آنان که باید پاسداران عدالت و صلح باشند، به ابزار تحکیم سلطه و توجیه ستم بدل گشتهاند. با این همه، مبارزه جهانی امروز برای گسستن این زنجیرها و حرکت به سوی نظمی نوین، همان نور امیدی است که فردایی بهتر و انسانی تر را نوید می دهد.
آمال و آرزوهای عدالتخواهانه همزاد انسان و نامیرا است. از دیرباز و با شکلگیری جوامع، انسانها همواره برای استقرار نوعی عدالت در محیط کار و زندگی خود کوشیده و برای آن هزینههای گزافی پرداختهاند. در طی قرون و اعصار، زیادهخواهان و قدرتطلبان بودهاند که همیشه بر ایده عدالت و حریّت تازیده و آن را منکوب کردهاند؛ اما با همۀ تلاش در فنای این اندیشههای برتر، هرگز نتوانستهاند آن را از مردم بگیرند. در اینجا سخن بر سر آن گوهری است که هستیساز است؛ سخن بر سر یگانگی بشریت در کل و پیوند آدمیان با یکدیگر؛ بر سر مشترکات در درد و رنجهای انسانی ناشی از جنگهای بیهوده و تخریب محیط زیست، همراه با رزم انسان آفریننده در راه غلبه بر آن. امروز، به سبب یکپارچگی جهانی، عمیقترین دردهای انسانی در طول تاریخ تا به امروز همپای زمانه آمدهاند و بشریت در پیکار و جستجوی خویش به دنبال یافتن راه چارهای برای عدم تکرار آن است.
تجربههای تاریخی نشان داده است که هر جا ملتها در برابر تجاوز و سلطه ایستادهاند، گامی در راه آزادی و عدالت برای همه بشریت برداشته شده است. دفاع از میهن، پاسداری از هویت ملی و کرامت مردم، نه امری محلی بلکه جزئی جداییناپذیر از آرمان بزرگ عدالت جهانی است؛ زیرا تا زمانی که ملتها نتوانند آزادانه بر سرنوشت خود حاکم باشند، سخن گفتن از عدالت و انسانیت جهانی بیمعنا خواهد بود.
امروز، امپریالیسم نه تنها در میدانهای نظامی، بلکه از طریق ابزارهای نوین فرهنگی و رسانهای نیز سلطهگری خود را گسترش میدهد و میکوشد با مهندسی اذهان، تحریف حقیقت و القای فردگرایی افراطی، بنیادهای همبستگی اجتماعی و پیوندهای انسانی را از هم بگسلد.
تاریخ تنها عرصه تلاش برای عدالت نبوده است؛ همزاد این پیکار همواره سلطهجویانی بودهاند که برای ارضای جاهطلبیهای شخصی یا پیشبرد مقاصد مادی خویش، به دروغ و فریب متوسل شدهاند. آنان بارها با ساختن پروژههای موهوم، با بزرگنمایی تهدیدهای خیالی یا با ترویج دشمنیهای بیپایه، آتش جنگ و خشونت را برافروختهاند و بر ویرانههای حقیقت، تخت سلطه خویش را برپا داشتهاند. جهان امروز نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ بلکه به یاری فناوریهای نوین رسانهای و فضای مجازی، این دروغ و فریب ابعادی بهمراتب گستردهتر و پیچیدهتر یافته است.
فضای مجازی، که میتوانست عرصهای برای همبستگی و آگاهی باشد، اکنون به بستری برای تسخیر اذهان، به ویژه جوانان، بدل شده است. نسل جدید، بهجای آنکه با آگاهی و تحلیل به پیکار با بیعدالتی و ستم برخیزد، در چرخهای از تصاویر اغواگر و پیامهای کوتاه غرق میشود؛ تصویری که بیش از آنکه واقعیت را بازتاب دهد، هراس و هوسهای لحظهای را تقویت میکند.
این پروژه فرهنگی ـ ایدئولوژیک، همانند جنگهای آشکار، هدفی جز استمرار سلطۀ جهانی و جلوگیری از خیزش ملتها برای رهایی ندارد. به این ترتیب، پیکار ملتها برای پاسداری از هویت و میهن خویش، نهفقط در میدانهای مقاومت عینی، بلکه در میدانهای ذهنی و فرهنگی نیز جریان دارد. و درست در این بستر است که آرمان عدالت جهانی و همبستگی انسانی، معنا و ضرورتی تازه مییابد.
چنانکه سلطه در عرصه فرهنگ و رسانه با فریب و تحریف استمرار مییابد، در عرصه اقتصاد نیز چهرهای بزکشده اما ویرانگر دارد. در ورای پردههای فریب و شعارهای پر زرق و برق، سازوکارهایی نهاده شدهاند که عدالت را به مثابه مانعی در برابر انباشت سرمایه و گستره نفوذ خود مینگرند. نئولیبرالیسم، که خود را با الفاظ فریبندهای چون «آزادسازی بازار» و «کارآمدی اقتصادی» بزک کرده است، در عمل به شبکهای از روابط مالی و نهادی بدل گشته که کشورهای جنوب جهانی را در زنجیر وابستگی و وامداری نگاه میدارد. صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و نهادهای مشابه بهظاهر با شعار «توسعه» و «اصلاح ساختار» پیش میآیند، اما در واقع با تحمیل سیاستهای ریاضتی، خصوصیسازی و آزادسازی افسارگسیخته، بنیانهای اجتماعی ملتها را فرو میریزند و آنها را به بازارهای بیرحم و شرکتهای فراملی تسلیم میکنند.
هرگاه دولتی یا ملتی بخواهد بر این نظم ناعادلانه بشورد و استقلال اقتصادی یا سیاسی خود را پاس بدارد، چماق دیگری بر سرش فرود میآید: یا تهدید به تحریمهای فلجکننده که لقمه نان را از سفره مردم میرباید، یا بهانههای بشردوستانهای که به سرعت به پوششی برای ایجاد بلوا و شورش در جامعه برای انقلاب رنگی و یا مداخله نظامی بدل میشود. اصطلاحاتی چون «حمایت از دموکراسی» یا «مبارزه با تروریسم» در بسیاری موارد چیزی جز پردهای برای توجیه لشکرکشی و تاراج منابع نیست. این همان پیوند آشکار میان نئولیبرالیسم اقتصادی و ماشین جنگی امپریالیسم است: از یکسو به غارت منابع و استثمار نیروی کار میپردازند و از سوی دیگر، هر مقاومت و ایستادگی در برابر این روند را با جنگ، کودتا یا محاصره در هم میشکنند.
تاریخ نشان داده که هیچ نظامی، هرچقدر قدرتمند و ظالمانه، نتوانسته گوهر یگانگی انسان و آرمانهای عدالتخواهانه را از مردم بگیرد. اکنون نیز، در جهانی که سلطه اقتصادی، نظامی و فرهنگی به پیچیدهترین شکل خود رسیده است، ملتهای جنوب جهانی، جنبشهای عدالتخواه و همه وجدانهای بیدار، میتوانند با آگاهی، اتحاد و پایداری، بار دیگر افق امید را نیرو و رنگی زندگی بخش دهند.
راه برونرفت از این سلطه همهجانبه، بازسازی پیوندهای انسانی و همبستگی اجتماعی است؛ همبستگیای که فراتر از مرزها، نژادها و طبقات اقتصادی امتداد دارد و در رنجها، آرزوها و حقوق مشترک بشر ریشه دارد. این پیوند، نه تنها در مقابله با سلطه سیاسی و اقتصادی، بلکه در خنثی کردن هجوم فرهنگی و فردگرایی، ابزار حیاتیای است که میتواند نسلهای آینده را از تباهی و فریب مصون دارد.
جریان مقاومت در برابر این پروژه سلطه همچنان زنده است و مبارزه مردم جهان برای عدالت و همبستگی انسانی ادامه دارد. امروز، در پرتو شتاب حرکت به سوی جهانی چندقطبی، بیش از پیش امید به جهانی که در آن پیام سعدی – این پیام جاودانه همبستگی انسانی – از شعاری بر دیوارها فراتر رود و به حقیقتی در ساختار نهادهای بینالمللی و مناسبات ملتها بدل گردد افزایش می یابد؛ جهانی که سازمان ملل و دیگر نهادهایش نه ابزار سلطه و تجاوز، بلکه سنگرهای عدالت، راستی و رهایی انسان باشند.
امروز وظیفهای خطیر بر دوش هر انسان عدالتخواه و هر ملتی است که سر تسلیم در برابر قدرت و دروغ فرود نمیآورد: ساختن جهانی انسانیتر؛ جهانی که در آن فریب جای خود را به حقیقت بسپارد، سلطه در برابر عدالت رنگ ببازد، و منفعتپرستی به مسئولیت جمعی بدل گردد. این راهی دشوار و پرسنگلاخ است، اما جز آن راهی نیست که بتواند وعده سعدی، وعده بشریتِ یگانه و همدل را در روزگار ما عینیت بخشد: جهانی که در آن هیچ انسانی از رنج دیگری بیخبر و بیغم نماند و همگان همچون اعضای پیکری واحد، در همبستگی و همدلی زندگی کنند.