از پاناما تا کاراکاس: تکرار الگوی امپریالیستی و پیامدهای فاجعه‌بار آن

تنش‌های رو به افزایش در دریای کارائیب و تهدیدهای مستقیم دولت ترامپ علیه ونزوئلا، یک رویداد منفرد یا نزاع دوجانبه نیست؛ نشانهٔ بازگشت الگویی است که آمریکای لاتین و کل جنوب جهانی بارها با پیامدهای ویرانگر آن روبه‌رو شده‌اند—از گواتمالا و شیلی تا عراق، لیبی، افغانستان و پانامای ۱۹۸۹. از منظر چپ ضدامپریالیست، وظیفهٔ ما صرفاً توصیف این وقایع نیست؛ بلکه تحلیل و افشای سازوکارهایی است که قدرت‌های امپریالیستی برای کنترل ملت‌ها، تصرف منابع طبیعی و بازآرایی نظم جهانی به‌کار می‌گیرند.

امروز نیز آنچه در برابر ونزوئلا شکل گرفته، ادامهٔ همان فرمول آشناست: پرونده‌سازی امنیتی، روایت‌سازی رسانه‌ای دربارهٔ «مبارزه با مواد مخدر»، فشار اقتصادی فراگیر، عملیات مخفی برای بی‌ثبات‌سازی داخلی، و در نهایت تهدید علنی به اقدامات نظامی. حضور فزایندهٔ نظامی آمریکا در کارائیب—از اعزام ناو هواپیمابر جرالد فورد و یگان‌های ویژهٔ آبی–خاکی تا تروریستی معرفی‌کردن «کارتل د‎ لوس سولِس» بدون ارائهٔ مدارک معتبر—در همین چارچوب قابل فهم است. تجربهٔ تاریخی منطقه نیز نشان داده است که این مسیر هرگاه آغاز شده، نه به امنیت و توسعه، بلکه به آشفتگی اقتصادی، بی‌ثباتی سیاسی و آوارگی گسترده انجامیده است. همین تکرار تاریخی، ضرورت بررسی دقیق تهدیدهای کنونی علیه ونزوئلا را دوچندان می‌کند.

در همین چارچوب است که باید به یکی از محوری‌ترین ابزارهای این چرخه، یعنی پرونده‌سازی امنیتی توجه کرد. وزارت خارجهٔ آمریکا با ادعای رهبری مادورو بر یک شبکهٔ سازمان‌یافتهٔ قاچاق، در پی ایجاد زمینهٔ حقوقی و روانی برای تشدید فشار یا اقدام نظامی است، در حالی‌که حتی کارشناسان مستقل—از جمله پژوهشگران جنایات سازمان‌یافته—وجود یک «کارتل» یکپارچه را زیر سؤال برده‌اند و اذعان دارند که روایت رسمی بیشتر یک برچسب سیاسی است تا یک توصیف ساختاری. با این حال، وقتی هدف نه مبارزهٔ واقعی با جرایم فراملی بلکه مشروعیت‌بخشی به فشار خارجی باشد، روایت‌سازی جای حقیقت را می‌گیرد؛ همان‌گونه که در عراق، پاناما، لیبی و دیگر نمونه‌های شناخته‌شده شاهد آن بودیم.

در کنار این جنگ روایی، نشانه‌های روشنی نیز از اقدامات پنهان و عملیات مخفی دیده می‌شود. افشاگری‌ها دربارهٔ «عملیات فینیکس»—طرحی که بنا به گفتهٔ مقامات ونزوئلایی برای نفوذ از مسیر برخی جزایر کارائیب به داخل کشور طراحی شده—نشان می‌دهد که اقدامات زیرسطحی نیز در جریان است. این الگو کاملاً با تاریخ عملیات‌های مخفی سیا در آمریکای مرکزی هم‌خوانی دارد: تخریب زیرساخت‌های حیاتی، حمله به تأسیسات انرژی، تضعیف توان دفاعی و ایجاد زمینه برای بی‌ثبات‌سازی داخلی. در شرایطی که مرزهای زمینی از سمت کلمبیا تقویت شده، تمرکز بر مسیر کارائیب تنها یک پیام دارد: واشنگتن در حال گشودن راه‌های جدید برای فشار، نفوذ و ایجاد اختلال است.

هم‌زمان باید توجه داشت که چنین عملیات‌های پنهانی معمولاً مقدمه‌ای برای سناریوهای بزرگ‌تر هستند؛ سناریوهایی که در تاریخ آمریکای لاتین به‌روشنی سابقه دارند. این مجموعه رخدادها به‌روشنی یادآور تهاجم ۱۹۸۹ آمریکا به پاناما است؛ تنها موردی در دهه‌های اخیر که واشنگتن برای تغییر رژیم در آمریکای لاتین دست به حملهٔ مستقیم زد. این عملیات با ادعای «مبارزه با مواد مخدر» آغاز شد اما با نابودی کامل محلهٔ فقیرنشین ال‌چورییو، کشته‌شدن صدها تا هزاران غیرنظامی، آوارگی گستردهٔ طبقات کارگر و تداوم بحران سیاسی و اجتماعی در پاناما پایان یافت. حتی امروز نیز آثار آن مداخله بر زندگی گروه‌های گسترده‌ای از مردم باقی مانده است. اگر چنین ویرانی در کشوری کوچک با ساختار محدود نظامی رخ داد، تصور پیامدهای آن در ونزوئلای امروز—کشوری بزرگ، پرجمعیت، دارای منابع عظیم و سال‌ها تحت تحریم—بسیار سنگین‌تر است.

همین تجربهٔ پاناما نشان می‌دهد که در صورت مداخلهٔ نظامی، پیامدهای انسانی و اجتماعی فوراً خود را نشان خواهد داد. ونزوئلا که در سال‌های اخیر درگیر فشار اقتصادی و تحریم‌های شدید بوده، تاب یک شوک نظامی دیگر را ندارد. حمله به زیرساخت‌های انرژی، پالایشگاه‌ها، شبکهٔ برق یا مراکز فرماندهی به‌سرعت خدمات پایه را مختل کرده و کشور را وارد چرخه‌ای از بحران انسانی می‌کند: کمبود سوخت، کاهش تولید غذا، اختلال در بیمارستان‌ها و ازهم‌پاشی سیستم توزیع. چنین شرایطی می‌تواند موجی از آوارگی میلیونی ایجاد کند؛ موجی که دولت‌های همسایه—از کلمبیا تا برزیل—توان مدیریت آن را نخواهند داشت و منطقه را وارد مرحلۀ جدیدی از بی‌ثباتی خواهد کرد.

این فروپاشی اجتماعی، پیامدهای امنیتی اجتناب‌ناپذیری نیز به‌دنبال خواهد داشت. تجربهٔ لیبی پس از ۲۰۱۱ نشان داد که چگونه نابودی نظم مرکزی به شکوفایی ده‌ها گروه مسلح، مسیرهای قاچاق و اقتصاد غیرقانونی منجر می‌شود. آمریکای لاتین، با تاریخ طولانی فعالیت کارتل‌ها و شبکه‌های شبه‌نظامی، آمادگی آن را دارد که در صورت تضعیف دولت ونزوئلا، با موج جدیدی از بازیگران مسلح مواجه شود؛ مسئله‌ای که نه‌تنها بحران را پایان نمی‌دهد، بلکه آن را به‌طور نامحدود بازتولید می‌کند.

اما یک عامل اساسی در محاسبات امپریالیستی غالباً نادیده گرفته می‌شود: توانایی مردم ونزوئلا برای مقاومت سازمان‌یافته و ایستادگی طولانی‌مدت. طی ربع قرن پس از پیروزی انقلاب بولیواری، ونزوئلا در برابر همهٔ اشکال تهاجم—از کودتای ۲۰۰۲ و خرابکاری‌های نفتی گرفته تا محاصرهٔ اقتصادی، جنگ مالی و سناریوهای آشکار تجاوز—ایستادگی کرده و ساختارهای اجتماعی خاصی را پرورانده است که امروز ستون‌های اصلی مقاومت‌اند. شبکهٔ گستردهٔ کمون‌ها، میلیشیای مردمی، شوراهای محلی، برنامه‌های مشارکتی و سازوکارهای بسیج توده‌ای، بارها در لحظات بحران نشان داده‌اند که ونزوئلا نه کشوری منفعل، بلکه جامعه‌ای با هستهٔ سخت مقاومت است. در صورت وقوع هرگونه حملهٔ خارجی، این ظرفیت مردمی می‌تواند به جنگ‌های شهری، اختلال در خطوط تدارکاتی، گسترده‌شدن جبهه‌های مقاومت و فرسایشی‌شدن عملیات دشمن منجر شود—سناریویی که هزینهٔ سیاسی، اقتصادی و انسانی آن برای واشنگتن بسیار بالاتر از محاسبات اولیه خواهد بود. تجربهٔ تاریخی در سراسر جنوب جهانی نیز ثابت کرده است: ملت‌هایی که برای استقلال می‌جنگند، تسلیم نمی‌شوند.

افزون بر این، ونزوئلا در سال‌های اخیر به یکی از صریح‌ترین و پیگیرترین حامیان آرمان فلسطین در سراسر قارهٔ آمریکا بدل شده است؛ حمایتی که نه صرفاً جنبهٔ دیپلماتیک، بلکه بُعد نمادین و اخلاقی آن در مبارزهٔ جهانی علیه امپریالیسم نقشی تعیین‌کننده دارد. برای افکار عمومی جنوب جهانی، هم‌زمانی این دو موضع—ایستادگی ونزوئلا در برابر امپریالیسم و حمایت بی‌قیدوشرط آن از فلسطین—تصویری کاملاً شفاف از صف‌بندی جهانی امروز ارائه می‌دهد: از یک‌سو جبههٔ مقاومت مردمی و دولت‌های مستقل که در برابر سلطه می‌ایستند؛ و از سوی دیگر بلوکی که آمریکا و اسرائیل در رأس آن قرار دارند و با تحریم، محاصره، جنگ‌های نیابتی و حمایت از نیروهای ضدانقلاب، نظم نابرابر موجود را حفظ می‌کنند.

این دو نه «موضوعاتی جداگانه»، بلکه دو میدان متفاوت از یک رویارویی واحدند—رویارویی میان جبههٔ استقلال و عدالت، و جبههٔ سلطه و مداخله.

در سطح بین‌المللی نیز این روند پیامدهایی فراتر از آمریکای لاتین دارد و واکنش دولت‌ها نشان می‌دهد که نگرانی‌ها تنها به منطقه محدود نیست. طی هفته‌های اخیر، هم سلاک—به‌ویژه در نشست مشترک با اتحادیهٔ اروپا—و هم دولت‌های کلیدی منطقه چون کوبا، نیکاراگوآ، برزیل، کلمبیا و مکزیک مواضعی صریح در دفاع از حاکمیت ونزوئلا اتخاذ کرده‌اند. خارج از منطقه نیز چین، روسیه و ایران هشدار داده‌اند که تلاش برای مشروعیت‌بخشیدن به تجاوز از مسیر «اتهام‌سازی مواد مخدر» نقض مستقیم حقوق بین‌الملل است. ایران به‌درستی یادآور شده که حتی کنوانسیون ۱۹۸۸ مواد مخدر چنین مجوزی نمی‌دهد و استفاده از این روایت برای توجیه اقدام نظامی می‌تواند به الگویی خطرناک علیه هر کشور مستقل دیگری—از نیجریه تا هر نقطهٔ دیگر جنوب جهانی—تبدیل شود.

در همین راستا، باید به واقعیتی ساده اما مهم اشاره کرد: حتی گزارش‌های سازمان ملل و اسناد رسمی ادارهٔ مبارزه با مواد مخدر آمریکا (DEA) نیز ادعاهای کاخ سفید دربارهٔ نقش مادورو یا رهبری بولیواری در قاچاق مواد مخدر را تأیید نمی‌کند. این تناقض روشن می‌سازد که روایت «کارتل دِ لوس سولس» بیش از آن‌که نتیجۀ یک ارزیابی امنیتی باشد، ابزاری سیاسی برای پرونده‌سازی و زمینه‌سازی مداخله است. هنگامی که این الگو با فشار اقتصادی، عملیات مخفی و تهدید نظامی ترکیب می‌شود، پیامدهای منطقه‌ای و جهانی آن—برای نظم حقوقی بین‌المللی و برای توازن سیاسی جنوب—بسیار فراتر از یک نزاع دوجانبه خواهد بود.

در پشت این روند، مسئلهٔ اقتصاد سیاسی جهانی مواد مخدر نقشی تعیین‌کننده دارد. واقعیت این است که بیشترین سود این تجارت در بانک‌های آمریکا و اروپا انباشته می‌شود، در حالی‌که خشونت، تنش و هزینهٔ انسانی در کشورهای تولیدکننده یا ترانزیت باقی می‌ماند. این شکاف ساختاری—که نتیجهٔ مستقیم نظم نابرابر جهانی است—بخشی از زمینه‌ای است که به آمریکا اجازه می‌دهد از روایت «مبارزه با مواد مخدر» نه برای حل بحران، بلکه برای اعمال فشار ژئوپلیتیکی استفاده کند. برجسته‌سازی نقش ونزوئلا، در شرایطی که مسیرهای اصلی قاچاق جای دیگری است، بیش از آن‌که پیگیری امنیتی باشد، ابزاری برای توجیه فشار سیاسی است.

در نقطهٔ پایانی این تحلیل، آنچه پیش چشم ما قرار دارد صرفاً یک بحران میان واشنگتن و کاراکاس نیست؛ بلکه برخورد دو منطق متضاد در نظم جهانی است: از یک‌سو منطق سلطه‌جویی، تغییر رژیم و مهار دولت‌های مستقل، و از سوی دیگر منطق حق تعیین سرنوشت، عدالت اجتماعی و مقاومت در برابر مداخله. برای نیروهای چپ ضدامپریالیست، دفاع از ونزوئلا به‌معنای دفاع از یک دولت یا رهبر خاص نیست؛ دفاع از اصل حاکمیت ملّی و ایستادگی در برابر الگویی است که طی دهه‌ها منابع ملت‌های جنوب را به تاراج برده و جوامع را در فقر و بی‌ثباتی فروبرده است. هر جا که تحریم، محاصره و تهاجم نظامی به‌کار رفته—از عراق تا لیبی، از افغانستان تا پاناما—نتیجه جز فروپاشی ساختارهای اجتماعی، افزایش فقر و تشدید خشونت نبوده است. هیچ نشانه‌ای وجود ندارد که سناریوی ونزوئلا استثنایی بر این قاعده باشد.

در برابر چنین روندی، بی‌طرفی و سکوت تنها راه را برای تکرار فجایع گذشته هموار می‌کند. اگر قرار است جهانی بر پایهٔ استقلال، عدالت و کرامت انسانی بنا شود، نخستین گام ایستادگی در برابر الگوهای تکرارشوندهٔ مداخله‌جویی است. ما در کنار ملت‌هایی می‌ایستیم که تحت فشار امپریالیسم مقاومت می‌کنند—نه از سر احساسات، بلکه بر اساس تجربه‌ای تاریخی که بارها ثابت کرده هیچ ملتی بدون حفظ حاکمیت و حق تعیین سرنوشت نمی‌تواند توسعه یابد یا به عدالت اجتماعی دست پیدا کند. امروز ونزوئلا هدف قرار گرفته است؛ فردا ممکن است کشوری دیگر در آمریکای لاتین، آفریقا، یا آسیا باشد. از همین‌رو، مخالفت با مداخلهٔ آمریکا در ونزوئلا یک وظیفهٔ اخلاقی یا منطقه‌ای نیست؛ بخشی از مبارزه‌ای جهانی برای صلح، برابری و رهایی همهٔ ملت‌هایی است که در برابر سلطه ایستاده‌اند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *