محمد حقیقت —
مقدمه: بحران تمدنی، نه صرفاً بحران اقتصادی
امروز دیگر سخن گفتن از «بحران اقتصادی» یا «بحران سیاسی» کافی نیست. آنچه با آن روبرو هستیم، به تعبیر ایگناسیو رامونه، بحرانی تمدنی است؛ بحرانی که همۀ الگوی سرمایهداری نئولیبرال و مالیشده را فرا گرفته و به جانکندنی طولانی و خشونتبار بدل شده است. این نظام نه فقط کار و طبیعت و پیوندهای اجتماعی را نابود میکند، بلکه به قلب فرهنگها یورش میبرد. زیرا خوب میداند که بدون ریشهزدایی فرهنگی، هیچ سلطهای پایدار نخواهد بود.
نئولیبرالیسم، در حقیقت، تلاشی است برای تعریف دوبارۀ معنای زندگی انسان بر اساس سود و مصرف. این «عقلانیت» پیشرفت را با انباشت بیپایان سرمایه یکی میگیرد و همه چیز را ـ از زمین و کار تا خانواده و تاریخ ـ به کالا بدل میسازد. به همین دلیل، نبردی که پیش روی ماست، صرفاً نبردی سیاسی نیست؛ بلکه تلاشی برای حفظ معنای انسانیت در برابر عقلانیت ویرانگری است که میخواهد ما را از ریشههای خود جدا کند.
ایران و پروژۀ بیریشهسازی
جامعه ایرانی در دو سه دهۀ گذشته، به شکل عمیقی تحت فشار همین پروژه قرار داشته است. رسانههای جهانی، شبکههای اجتماعی، تبلیغات و صنعتِ سرگرمی، همگی دستبهدست هم دادهاند تا فرهنگ ایرانی-اسلامی را عقبمانده و غیرقابل زیست جلوه دهند. در این روایت، سنتهای تاریخی و ارزشهای انسانی ما ـ همبستگی اجتماعی، قناعت، احترام به خانواده و معنویت ـ مانعی در برابر «مدرنیته» معرفی شدهاند. در عوض، الگوی زندگی مطلوب در مصرفگرایی افسارگسیخته، فردگرایی افراطی و تجملپرستی خلاصه میشود.
- در رسانهها و تبلیغات، ارزش انسان نه با کرامت و دانش، بلکه با مارک لباس و گوشی موبایل سنجیده میشود.
- در آموزش و دانشگاهها، روحیۀ جمعی و انتقادی جای خود را به رقابت فردی و مدرکگرایی داده است.
- در شهرسازی، بافتهای تاریخی نابود و برجها و مالهای بیهویت بهعنوان نماد «توسعه» قد برافراشتهاند.
- در اقتصاد فرهنگی، حتی هنر، موسیقی و آیینهای مذهبی و سنتی در قالب کالا به بازار عرضه میشوند.
این همان «بیگانهسازی با خود» است: جامعهای با تاریخی چند هزار ساله و فرهنگی غنی، کمکم نسبت به خود بیاعتماد میشود و آنچه اصیل است را زشت و ارتجاعی میپندارد.
پروژهای جهانی: بیریشهسازی به مثابه ابزار سلطه
این تجربه منحصر به ایران نیست. نئولیبرالیسم جهانی در هر کجا که هویتی مستقل وجود دارد، آن را هدف قرار میدهد.
- فلسطین: عریانترین چهره این پروژه را میتوان در نسلکشی و اشغال فلسطین دید. اسرائیل با حمایت غرب نه تنها انسانها را قتلعام میکند، بلکه حافظۀ تاریخی یک ملت را میزداید؛ خانهها، روستاها، گورستانها و حتی درختان زیتون نابود میشوند تا ریشۀ یک ملت از زمین کنده شود.
- آمریکای لاتین: در شیلی، برزیل یا مکزیک، دهههاست که فرهنگ بومی با برچسب «عقبمانده» سرکوب میشود و هالیوودیسازی و مصرفگرایی جایگزین آن میگردد.
- روسیه و چین: در روسیه، میراث شوروی و سنتهای ارزنده فکری بومی مورد هجوم رسانهای غرب قرار گرفتهاند. در چین نیز ارزشهای کنفوسیوسی و جمعگرایی سنتی بهعنوان مانعی برای «مدرنیزاسیون» تحقیر شدهاند.
- آفریقا: استعمار نوین با مصادرۀ فرهنگهای بومی، الگوهای آموزشی و اقتصادی غربی را تحمیل میکند و ملتها را از زبان و سنتهای خود جدا میسازد.
در همه این نمونهها، منطق واحدی عمل میکند: سلطۀ پایدار تنها زمانی ممکن است که ملتها از حافظه و فرهنگ خویش بیگانه شوند.
کالاییسازی حیات: آموزش و بهداشت بهمثابه ابزار بیریشهسازی
اگر بحران تمدنی امروز را در زندگی روزمره جستوجو کنیم، دو حوزه بیش از همه بر عمق فاجعه گواهی میدهند: آموزش و بهداشت. نئولیبرالیسم با تبدیل این دو رکن حیاتی به کالا، نشان داده است که هیچ مرزی برای سود نمیشناسد و حتی آینده و سلامت انسانها را نیز به مزایده گذاشته است.
در ایران، نه تنها آموزش عالی، بلکه حتی مدارسِ متوسطه و ابتدایی باکیفیت نیز به فضایی طبقاتی بدل شدهاند. شهریههای میلیونی و نجومی که حتی طبقات متوسط توان پرداخت آن را ندارند، رؤیای ارتقای اجتماعی را به امتیازی انحصاری برای ثروتمندان تبدیل کرده است. استعداد و کوشش جای خود را به توانِ پرداخت داده، و «شایستهسالاری» به توهمی برای توجیه نابرابری بدل گشته است. نتیجه این است که فرزندان کارگران و زحمتکشان، از همان آغاز مسیر، از رقابت کنار گذاشته میشوند و فرصت ایفای نقشی سازنده در جامعه را از دست میدهند.
در حوزه بهداشت نیز منطق یکسانی عمل میکند. سلامت به امتیازی تبدیل شده است که باید برایش پول کلان پرداخت. بیمارستانهای خصوصی و خدمات درمانی گران، جان انسانها را به طبقه و حساب بانکیشان گره میزنند. پیام این منطق ویرانگر آشکار است: «هرکس پول دارد زنده میماند، و آنکه ندارد، بمیرد.» این نه فقط تهدیدی برای افراد، بلکه تهدیدی برای کل جامعه است؛ زیرا سلامت جمعی را به بازیچهٔ بازار بدل میکند.
این کالاییسازیِ آموزش و سلامت، صرفاً یک سیاست اقتصادی نیست، بلکه نشانۀ همان بحران تمدنی است که رامونه از آن سخن میگوید: جایی که سرمایه برای بقای خود، پیوندهای اجتماعی و خودِ مفهوم جامعه را ویران میکند.
رهایی فرهنگی: پیششرط رهایی سیاسی
آنچه رامونه هشدار میدهد، برای ما نیز حیاتی است: بدون رهایی فرهنگی، رهایی سیاسی امکانپذیر نیست. جامعهای که فرهنگ خود را تحقیر کند، نمیتواند استقلال سیاسی خود را حفظ کند. بنابراین، وظیفه ما نه بازگشت متحجرانه به گذشته، بلکه بازاندیشی خلاق سنتها و ریشههای خود است.
- ما باید ارزشهای اصیل ایرانی-اسلامی ـ عدالتخواهی، همبستگی، احترام به خانواده، معنویت و احترام به طبیعت را از نو تعریف و در زندگی امروز جاری کنیم.
- باید الگوی پیشرفت خود را بسازیم؛ الگویی که توسعه را نه با مصرف و انباشت، بلکه با کرامت انسانی و عدالت اجتماعی بسنجد.
- باید در برابر عقلانیتی بایستیم که همه چیز را به کالا بدل میکند: از زمین و کار گرفته تا فرهنگ و هویت.
سخن پایانی
بحران امروز جهانی است، از همین رو، راه رهایی نیز جهانی است: جنبشهای مردمی، مقاومتهای فرهنگی و تلاش برای بازسازی معنای زندگی در برابر منطق سود. برای ایران، این راه با بازگشت خلاق به ریشهها آغاز میشود. نه بازگشت به گذشتهای بسته و متحجر، بلکه احیای فرهنگ و هویت ایرانی-اسلامی خویش بهمثابه شرط ساختن آیندهای مستقل و انسانی.
این نبرد، نبردی برای حفظ حافظه و هویت است. اگر ریشههای خود را نگاه داریم، میتوانیم در جهانی چندقطبی و پرآشوب، آیندهای شایسته و مستقل بسازیم. اما اگر بگذاریم نئولیبرالیسم ما را از درون بیریشه کند، سلطۀ بیرونی اجتنابناپذیر خواهد شد.
ما میتوانیم این ریشهها را نه فقط حفظ کنیم، بلکه بازآفرینی کنیم؛ پیوند دهیم سنتهای کهن با نیازهای امروز، عدالت و همبستگی را با علم و فناوری، و معنویت و اخلاق را با زندگی مدرن. این مسیر، مسیر رهایی فرهنگی و انسانی است که تنها از دل آن، رهایی سیاسی و اجتماعی ممکن میشود.
هر فرد و هر جمعی که در این راه ایستادگی کند، نه فقط خود را از بیگانهسازی نجات میدهد، بلکه سهمی در ساختن جامعهای انسانی، عادلانه و مستقل بر جای میگذارد. آینده متعلق به کسانی است که میدانند بازسازی هویت و فرهنگ، نه امری تاریخی و انتزاعی، بلکه ابزار قدرتمند مقاومت و زندگی است.
وقتی توانستند جوانهای ایرانی بسوی بی بند باری سوق دهند با اطمینان به کشور ما حمله کردند.ولی نمیدانستند در ته قلب همین جوانها عشق به خانواده و ایران وجود دارد.پیروزی ایران بخاطر همبستگی مردم بود.
خیر، دقیقا در دل همان جوانانی که به آن سمت کشیده شدند دیگر هیچ خبری از عشق به خانواده و ایران نیست
همچنین منظورتان را از پیروزی متوجه نشدم، کدام پیروزی؟